آدمی شدهام نصفهنیمه! زندگیام پر شده از کتابهایی که نصفه خوانده و بعد رها شدند. درگیر ارتباطاتی هستم که نصفهاند ؛ هیچ تضمینی بر ادامهدار بودنشان نیست، همانطور که برای ادامهدار نبودنشان! رویاهایی که ساخته شدند و حالا گمشان کردهام! راهها و سفرهایی که نصفه رفتهام و برگشتهام .احساساتم نصفهاند ، در من دوست داشتنِ مطلق نیست، درگیر خوشحالیهای لحظهایم ، غمهای لحظهای.آدمهای زندگیام نصفهاند ، آنجا که باید باشند نیستند .
من که آدم لذت بردن از همهی اتفاقات بودم و دوست داشتن آنها در من بود. من که آدم نصفهنیمهای نبودم هرگز...
-شاید تمام این احساس نصفه بودن موقت باشد ؛ امیدوارم که موقت باشد.-