من هیچوقت آدمِ سیاسی نبودم! حتی اونموقع که مهسا و نازنین و مبینا و زینب بحث میکردن که روحانی و اصلاح طلبا بهترن یا رییسی و اصولگراها هیچوقت هیچ نظری نداشتم. من حتی 29 اردیبهشت 96 هم حق رای نداشتم ؛ اما اگر هم داشتم فکر نمیکنم رای میدادم! هیچی حالیم نیست از سیاست و جناح بازی و هیچ ادعایی هم ندارم و نظری هم ندارم که کی بهتره، کی حق داره و کی نداره!اصلا نمیدونم این چیزایی که میخوام بنویسم هم ربطی به انتخابات ریاست جمهوری و این جور چیزا داره یا نه! گفتم من هیچی حالیم نیست از سیاست اما ... میدونم این روزا حالم بده از یه سری اتفاقا ! از یه سری تبعیضا . دیروز وقتی متوجه شدم اون طرح پله های قشنگ رو که من کلی باهاشون خاطره داشتم و هر سری ایستگاه توانیر پیاده میشدم و با ذوق میرفتم سمتشون رو کَندن ،حالم بد شد.هر کی این نوشته رو بخونه عین سارا با خودش فکر میکنه چهارتا پله که این حرفا رو نداره و این داره از کاه کوه میسازه! و منم هیچ جوابی برایاین تفکرات و صحبتا ندارم فقط میتونم بگم وقتی یه سری خاطره رو ازت بدزدن،وقتی چیزی که حالت رو خوب میکنه و باعث میشه شده برای چنددقیقه ، دغدغه ها رو فراموش کنی رو ازت بگیرن ، توام باشی از کاه کوه میسازی.نوشته بودم من آدمِ لذت بردن از اتفاقای کوچیکم. همین پله های رنگی توی یه برهه ای از زمان حال من رو طوری خوب کردن که حاضر نیستم اون لحظات رو با چیزی معاوضه کنم واقعا.من این روزا حالم بده بخاطر ذهن های مریض و خبرهایی که آدم میشنوه و نمیدونه چجوری باید هضمشون کنه ، اتفاقایی که هم من و هم شماییکه داری این متن رو میخونی میدونیم فقط همین "یکبار"نیست . هزار بار دیگه این اتفاق تکرار شده و میشه و ماییم که بی خبریم .من این روزا ، من خیلی وقته که حالم خوب نیست ولی خوب بلدم بخندم به روی خودم نیارم .به قول عباس معروفی "توی این برف پر از کبکه."من اگه همه ی اون کبک ها نباشم ، نصفشون هستم.این من خسته اس از تبعیض، از گرفتن یه سری حق ها بخاطر واژه ی مزخرفِ "جنسیت" ، این من خسته اس از بی عدالتی و نامردی و گرفتنِ حالِ خوب از مردم . این من خسته اس از زندگی توی جایی که تماما اشتباهه .این نوشته برخلاف تمام نوشته های قبلی هر چقدر بیشتر بنویسم سبکتر نمیشم، تازه سنگین تر هم میشم از غم . پس بهتره همینجا نقطه بذارم. نقطه،ته خط!
+من حتی صدا نیستم که اینارو فریاد بزنم!
++چی میگی ؟! ما دیگه هیچی نداریم برای از دست دادن.
+++به قول شیر کو بیکس : اینجا همه چیز بر باد است، اینجا جان و جهان مرا ربوده اند ، آرمان ها و آوازهای مرا ربوده اند ، مرا از بلندای برج به دار آویخته اند.
هرچه هم که بشود،
... امید هست :)