دیشب که حالم خراب شد ،یکی دو ساعت لایو سپ رو دیدم و کلی خندوند منو ،مثل همیشه،طوری که غمها پرید.
یلدا بود .حرف زدیم با هم ، دو ساعت یا سه ساعت .یادمه ساعتو نگاه کردم ، 4:30 بود و من حالم خوب بود .حال دو ساعت قبلش رو نداشتم. بهش گفتم یلدا ؟ تو رو نداشتم چی میشد؟ در نهایتم با صحبتاش به این نتیجه رسیدیم که ما ته هیچی نیستیم!
صبح طرفای 10 بود از خواب بیدار شدم و دیدم بیزکام پیام داده یه سوال میپرسم جدی و واقعی حقیقت رو بگو . گفتم چی شده که یهو صبح این پیام رو داده! گفتم باشه . گفت خوبی ؟ براش عین همیشه نوشتم : چطورم .و واقعا چطور بودم ! گفتم بپرس سوال رو خب .نوشت همین بود :) گفت بدون که من همیشه هستم،هر وقت هر چی دلت خواست بگی ، بیا بگو و من فکر کردم کی میشه تئاتر "داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوستی در فرانکفور دارد رو ببینیم " .
یه جوری بگو آآآ انگار که میخوای بهم بگی چطورم :)
ظهر که شد دلم هوای هانا رو کرد ، بهش پیام دادم سلام خوبی؟ برام نوشت من خوبم . تو دیشب انگار خوب نبودی . همین جمله کافی بود که حالم بهتر و بهتر بشه .گفتم اره زده بود به سرم .
بارون بارید. انتهای بهار وایسادیم و بارون میزنه .
مستانه که مستِ خندهاشم :) میگه یه ساعت بارونه بعد افتاب میزنه ، میفهمی حالمو؟ می فهمم حالشو . لبخند لبخند لبخند.
الان خواجه امیری داره میخونه : چه چیزی توو عمق چشاته که من یک نگاه تو رو به همه دنیا نمیدم ، که بعد از تماشای چشمای تو از زمین و زمان عاشقانه بریدم ...
حالم خوبه . حالم از وجود همچین آدمایی توی زندگی ام خوبه . از اینکه بلدن به داد برسن . بلدن یه کاری کنن که حال بدت از یاد بره .
دنیا خوب بلده افراد رو توی موقعیت هایی که باید، قرار بده. همه چی دست به دست هم میده تا نهایتا حالت خوب بشه
+ ت تنها حرف الفباس که داره لبخند میزنه. من خوندم تُ و لبخند شدم ...