پرواز داشتی،امروز ؛پرواز شماره ۸۷۴ .از یک ماه پیش، دو ماه ، یا شاید هم از همان اول می‌دانستم.

یک پلک زدن کافی بود تا اشک‌هایم جاری شوند و دل‌ات بلرزد و نروی.

پلک نزدم ؛ نگاهت کردم ، عمیق.

پرواز داشتی ، به مقصد هر کجا ، چه فرقی می‌کند ؟ به مقصد رفتن . 

هواپیمایت پرید .

نیمه‌های شب است ؛ خانه از نبودنت تاریک است و هیچ شمعی دیگر این زندگی را روشن نمی‌کند، شب شعله‌ور شده و سیاهی‌اش مرا به آتش کشیده.

رادیو را روشن می‌کنم، صدای علیرضا قربانی را خوب می‌شناسم ، صدایش ، کلماتش بوی رفتن دارد ، بوی غم ، بوی جدایی .

میخواند:

'نه می‌گویی نه می‌دانم،کجا ماندم ، کجا هستی؟'

تو را ، خودم را گم کردم. نمیدانم کجای جهانی الان ؟ من از تمام وین ، فقط اسمش را بلدم. نمیدانم خیابان‌هایش چه شکلی است و نمیدانم چند نفر را از آدم‌هایی مثل من گرفته. نمیدانم کجای این بی‌کران ایستاده‌ای و نمیدانم مرا که این سر دنیا نشسته‌ام و به صدای جاروی رفتگر گوش می‌دهم روزی فراموش می‌کنی یا نه .

+بی مخاطب است!