نمیدانی ، نمیدانی چهقدر غمگینام وقتی بلند گریه میکنم .
وقتی در طول روز سه بار یا شاید هم چهار بار به هقهق میرسم و آرام نمیشوم.
نمیدانی مثل لیوانهای مورد علاقهی مامان چقدر شکننده شدهام ، چقدر حساس شدهام .
گفتم آدم غمهایش را که مینویسد سبک میشود انگار . غم امروز من انقدر سنگین بود که نتوانستم بنویسماش.
من غم امروز را فقط گریه کردم ؛ چون هیچ کاری از دستم بر نیامد ، چون گاهی هر چقدر که تو تلاش کنی ، نمیشود که نمیشود.
پیام ارغوان را بارها میخوانم : بیا یه جور دیگه بهش نگاه کنیم،یه جور خاص ، یه جوری که فقط مدل تو باشه،یه جوری که دلت نسوزه، اشکت در نیاد ، اونقدی که برای بقیه لبخندت و موفقیتت و مهربونیات مهمه ، این چیزا مهم نیست.
آرام میشوم.
زندگی بدون توجه به این گریهها ، غمها ، حساسیتها راه خودش را میرود و ما فقط اشتباهی خودمان را ، عزیزانمان را آزار میدهیم.
گاهی که هیچ کاری از دستت برنمیآید باید بگذاری و بگذری ؛ به امید آن روز که همه چیز درست شود و یا فراموش!
+همان حرف آناگاوالدا: یک بار باید برای همه چیز گریه کرد و ...
+چقدر مهلقا با این اهنگ حالم رو خوب کرد.