چراغ قرمز شد.
٢٠٠؛ذهنم از هیاهو خالی میشود.به روبرو خیرهام.من از این ماشینها،از این چهارراه،از این چراغقرمز،از پسرک گلفروش دورتر و دورتر میشوم و به تو،به سالها پیش نزدیکتر میشوم.
۱۶۹؛به روزهایی که یادم دادی بیپروا روی لبه جدولها راه بروم و نگران حرفها،نگاهها و پچپچها نباشم.
۱۴۸؛به روزی که بلندْ بلند فاصله ونک تا پارک ساعی را رادیوچهرازی میخواندیم: "اما دنیای دیوونهها از همه قشنگتره!"
۱۱۰؛به روزی که یادم دادی محبت چقدر ساده است، وقتی پلههای بیمارستان محک را با خوشحالیِ محزونی بالا میرفتیم.
۸۳؛به غروبی که گریه امانم را بریده بود و تو برایم فقط یک جمله نوشتی: و سوگند به امید ... و من نوشتمت: سوگند به تویی که مفهوم امیدی...
۵۲؛به روزی که تمام پولهای پسانداز یکماهمان را دادیم و ۲۰۰ شاخه گلرز خریدیم و کنار میدان ولیعصر ایستادیم و رهگذرها را شاد کردیم، آن روز یادم دادی رسالت این دنیا اگر گاهی غمگین کردن است، رسالت ما لبخند زدن و لبخند هدیه دادن است.
۲۶؛به روزهایی که بارها زمزمه کردی: "دوست داشتن آدمها یا چیزها،همیشه به معنای بهدست آوردنشان نیست"یادم دادی رها دوست بدارم حتی اگر سهمِ من نباشد.
۰؛چراغ سبز شد، حرکت میکنم. یادم باشد اگر روزی دیدمت بهت بگویم:دوستت دارم بی آنکه داشته باشمت ، بگویم : تو معجزهی تمام زندگیام بودی.