نوزده ساله میشم؛

با همون موهای کوتاه و پذیرش بخش‌های بیشتری از وجودم، از زندگی.

با همون چشم‌ها با برگ‌‌های زرد و نیلی و بنفش؛عطرهای زرد و آبی و کبود.

نوزده ساله میشم و به خودم می‌گم: فوت کن شمع‌ها رو قبل اینکه تموم شن، قبل اینکه تموم شی؛ اما با شعله‌ی شمع ها، آرزوهام رو توو ذهنم روشن نگه داشتم.

نوزده ساله میشم و هنوز هم فکرم پروازه، هنوز هم همون‌قدر رها دوست دارم، رها نفس می‌کشم و رها فکر می‌کنم، هنوز هم بلدم با چشمام بخندم و عاشق گل‌نرگس و چاله های پر از آب بارون باشم.

نوزده ساله میشم در حالیکه فروغ می‌خونه: تو درّه بنفش غروبی...

من درّه بنفش غروبم و حالا؟ نوزده ساله شدم...