چند وقتی‌ است کمالگرایی را کنار گذاشته‌ام و دلم می‌خواهد فقط بنویسم و کلمات، پشت هم در دست‌هایم جاری شود.آخ دست‌هایم ... دست‌هایی که گرمایشان از تو بود. می‌خواهم برای اولین بار، اینجا از تو بنویسم. از دوست داشتن عمیق و شفاف‌ام. می‌خواهم بنویسم چقدر دنیایت با من زاویه داشت و چقدر احساساتت از من دور بود و با تمام این حرف‌ها، تو همانی بودی که باید. همانی که روزی به چشم‌هایش نگاه کردم و دلم شبیه مردمک چشم هایم از دوست داشتنت لرزید، بعد از سالها. 

تو برای من، همانی بودی که از این حس عجیبم به تو، به طبقه سوم خوابگاه فرار کرده بودم و هق هق ام از پله ها پایین رفته بود و مرا لو داده بود