میخواهم از دوری بگویم برایت. که آرام مرا فراموش خواهی کرد. یادت میرود چگونه چشمهایم را خط باریکی میکردم و شیطنت وار میخندیدم. یادت میرود حسِ لمس دستهایم را حدود ساعت ۶ عصر. یادت میرود چطور سرخوشانه کنارت بچه میشدم.یادت می رود نخندیدنهایم، صدای گریه ام را. قسم به تو عزیز من، که آنقدر با تمامی اسم ها و لقب های زیبای شایستهات صدایت زده ام که واژه ها کم آورده اند. کاش یادت بماند این روزها را. که بهت گفتم ریرا طبق یک افسانه قدیمی، بانوییاست که باعث زیبایی جنگلهای شمال میشود و تو دوستش داشتی. کاش یادت بماند که برای ریرا، دختر بدنیا نیامده نداشتهام نوشتم. نوشتم روزی که به من گفت دوستم دارد، در من هزاران دُرنای آبی رها شد و فریادکشان از عشق میخواندند. روزی که گفت خیلی دوستم دارد، توی پیادهروی نمیدانم کدام خیابان لیلی کردم. روزی که با دستهای سردِ خالی از زندگیام روی رگهای برآمده سبزآبی رنگ دستش که سرشار از زندگی بود دست کشیدم، دوباره زندگی را، زندگی کردم. کاش بدانی من با عشق تو، همه چیز برایم پررنگ تر شد. حالا همه چیز جان دارد، حالا میدانم چرا دختری یک شب تمام در اتاقش را قفل کرده بود و گریه میکرد. حالا میدانم عشق، راه نجاتم بود. سورمهای جان عزیز من... بنفشآبی من... دوری از تو، سقوط از تمام ارتفاعات جهان است. دوری از تو خاموشیاست. دوری از تو غم نهفتهی تمام خرمالوهای جهان است. دوری از تو فراموشی جزئیات است. کاش مرا، کاش جزئیات مرا، کاش مختصات مرا یادت بماند. کاش یادت بماند مرا. منی را که بیشتر از هفت میلیارد و خورده ای جمعیت کره زمین، دوستت دارم.