مگر که حین مستی ات دوستم داشته باشی. وقتی که به جای عشق، در رگ هایت کنیاک جاری شده باشد. بعد نیمه‌های یکی از شب های از همیشه سردتر دی ماه، پیامی بگذاری و بنویسی دوستت دارم اما مستم، جدی اش نگیر. و من حتی بیدار نباشم که بخواهم بخوانمش و جدی اش نگیرم. من حتی ندیده باشمش و دوست داشتن مستانه‌ات، صبح فردایش، همزمان با پریدن الکل از جانت، آن هم بپرد. مگر که در حین رانندگی ات یاد اخم کردن های گاه و بیگاه و لوسم بیفتی و فکر کنی که دوستم داشتی یا نه، من همان دختر لوس و خودخواهی بودم که دوست داشتنش آزارت می‌داد. مگر که در هنگام بد مستی ات مرا بخواهی که آن هم من خواب باشم و دوست داشتن کوتاهت را نبینم. دوست داشتن تو راه نجات نبود، ولی راهی بود که دلم می‌خواست بروم. دلم می خواست نجات آخرین گزینه پیش رویم باشد که نشد.