مرا بازگردان ...

به تمام سالهایی که با تو گذشت . به باغ گیلاس لواسان ، به ۱۹ فروردین،به ۲۳ خرداد .مرا بازگردان به غم چشمهایت تا بنویسمشان و جاریشان کنم روی گونه‌هایت و بعد سبک شوی از بغض ، از غم .مرا بازگردان تا با هم بخوانیم «زِ مِس توونه خدااا سرده دمش گرم» ولی ۸ صبح تمام طول حیاط را بدویم و دلمان گرم شود به هم .بیا و برایم دوباره بگو : «اونایی که پوستشون روشن‌تره زودتر مریض میشن ولی تو هیچوقت مریض نشو جوجه» 

مرا بازگردان به آن روز که گفتی تو در رأسی ، و با دست راستت رأس را نشان دادی. بیا و بگذار آن دستبند لعنتی ، آن انگشتر نگین آبی مالزیی دوباره جان بگیرند.بیا و بگذار چشم‌های من جان بگیرند .

مرا بازگردان به آن دفتر آبی روشن ، بازگردان به جیوانچی بنفش ، بازگردان تا برایت خوب شد شجریان بفرستم و ببینی چقدر قشنگتر از تمام موزیک‌های گذشته است ، تا برایت بخواند : دل به عشقت ، مبتلا شد ، مبتلا شد .

مرا بازگردان به خیابان خاموشی ، به غم خوردن های مشترکمان ، به درددل های گاه‌ ‌‌و بیگاه .

غزالِ من،بیا تا به ایمان بازگردیم.

"مرا بازگردان

مرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان'