همین که منو زیبا نمی‌دیدی برای یه عمرم کافی بود که حس کنم خوب و کافی نیستم. اون شبی که بهم گفتی فقط دماغت یکم توی ذوقم میزنه و من چند ساعت گریه کردم باعث شد که فکر کنم دماغم توی ذوق همه میزنه و هیچ کس دیگه منو زیبا نمی‌بینه و ندید انگار از اون به بعد. الان که دارم به عمل و این داستانا فکر می کنم همش اون حرفت توی سرم می چرخه، چون تا قبل اون حرف من واقعا فکر نمی کردم بهش. تو تجربه اولین احساس من بودی و تجربه اولین شکستن دلم. قیافه و ظاهر و دماغ و فلان یجوری بالاخره درست میشه، اما دلی که شکسته چی؟ 

من فکر می کنم همیشه شکسته می مونه.

چون می دونی من حتی اگه زیباترین دختر جهان هم بشم بازم فکر نمی کنم خوبم، چون به چشم تویی که دلم میخواست به چشمت بیام خوب نبودم.