یه وقتایی باورم نمیشه به چه آدمایی اجازه نزدیک شدن دادم. چه کارهای اشتباه و آسیب زننده ای توی گذشته ام داشتم. چرا هیچی برام مهم نبوده؟ چرا انقدر خودم رو بی ارزش می‌دونستم؟ چون تو منو آدم بی ارزشی می دونستی. چون تو هیچ محبت و احترامی بهم نمی‌دادی. خودم رو بازیچه دست همه می‌کردم که قدرمو بدونن. اما تهش فقط یه سری تروما برام به جا موند. حالا با این آدم، سالم ترم. حداقل به خودم و روحم و زندگیم آسیب نمیزنم. می‌تونم قدر چیزا رو بدونم. هنوز احساساتم یه وقتایی قاطی میشه و چیزی واضح نیست. همه چی بهم میریزه و نمیتونم تمرکز کنم، اما حداقل می دونم کار درست چیه. دیگه خودم رو خراب نمی‌کنم.