شاید جایی دیگر

کثافت محض

تو یه آدم پست آشغالی. کسی که نه لیاقت داره دوست داشته باشه و نه لیاقت دوست داشته شدن داره. اینکه خوشحال نیستی و احساس افسردگی میکنی، چیزیه که لایقشی. اگه هیچوقت احساس خوشبختی نکردی و نمیکنی، لایق این جایگاهی. تو آزاردهنده ترین آدم تا اینجای زندگی من بودی. فکر کردم عوض شدی، فکر کردم دیگه اون مزخرف سابق نیستی، اما چیزایی که دیدم بهم ثابت کرد که تو یه حیوونی. یه حیوون که همه اطرافیانم بهم میگن چقدر خوب و خوش شانسی که انقدر زود قبل اینکه اتفاقی بیفته شناختیش. حتی وقتی چشمم اتفاقی بهت میفته دلم میخواد بالا بیارم. کثافت محضی. و یادت باشه خیلی آدم هستن که نفرینت کردن و نمی بخشنت. تو لیاقت نوشته ها و احساس منو نداشتی. برای همین همه بخشای مزخرف زندگیم که مربوط به تو ان رو پاک کردم. مرسی که بهم یاد دادی آدمای لاشی چجوری ان.

زندگی همه چی رو بهت برمی‌گردونه :) و من منتظر اون روزم. تمام دیشب رو گریه کردم و دلم شکست و منتظر این حال و بدترش برای تو هستم.

 

۱۹ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۲۶ ۰ نظر

زیر نور کم فروغ غروب خورشید

من سهمم رو از جهان گرفته بودم. زیر نور کم فروغ غروب خورشید بغلت کرده بودم و منو بوسیده بودی. و زیر نور ماه برای از دست دادنت که از دست رفتن همه چیز بود گریه کرده بودم.

۱۵ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۵۲ ۰ نظر

تو باران بودی، نه؟

اگه بارون زد، بدون من زیر همین آسمونی که تو هستی، وایسادم و قطره های بارون که تو رو یادم میارن روی صورتم میفتن و من به تو فکر می‌کنم.

 

۱۰ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۵ ۰ نظر

من بید کوچکی بودم

خودم رو از دست دادم عزیزم. شبیه یه آتیشی که شعله ور بوده و حالا فقط خاکسترش مونده. بهت گفته بودم تو باد بودی و دل من بیدی بود که با این باد می‌لرزید. تو می‌تونی منو دوباره و همیشه سر ذوق بیاری، شعله ور کنی، اما تو هم در نهایت توی این آتیش می‌سوزی. ما دیگه هیچ راه فراری نداریم از هم..جز اینکه من آروم آروم بمیرم، خاموش شم و خاکسترم دیگه با هیچ بادی زنده نشه، و تو؟ دیگه هیچوقت از کنارم حتی رد هم نشی.

قرار نبود اینجوری بشه، تو واسه ی من نسیم خنکی بودی که از پنجره ماشین میخورد توی صورتم و منو سر کیف میاورد. قرار نبود اینجوری بشه عزیز من..

۰۹ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۱۳ ۰ نظر

بد بودم، نه؟

می‌خوام بذارم همه چی همین‌قدر قشنگ و غم انگیز و آروم تموم شه. همین‌طوری که شد، پشت تلفن بهم بگی دوست دارم و من بگم منم. با بغض، با اشکایی که آروم رو گونه ام می‌چکن و با یه گریه بی صدا. با غمی که تا ابد ته دلم باقی می مونه. می‌خوام بذارم همه چی همین‌جوری خوب تموم شه. کمکم کن؛ بذار دختر خوبی بمونم از این جا به بعد رو، میدونم نبودم. انقدر نبودم که برای بد بودن خودم هر شب گریه کردم. برای کارایی که دست من نبوده، برای اینکه اختیار زندگیم رو نداشتم. ببخش که من اون آدمی که فکر می‌کردی، یا آدمی که دوست داشتی باشم، نبودم. 

دیگه هیچی نمی‌دونم، هیچی، جز اینکه تو رو واقعا دوست داشتم. تمام وقتایی که گفتم دوستت دارم، واقعا داشتم.کاش باورم کنی این بار رو..کاش

مراقب خودت باش آبی💙

۳۱ تیر ۰۰ ، ۲۳:۲۰ ۰ نظر

دوستت دارم و می دانم..

تو از آنِ من نیستی، اما دوستت دارم.

دوستت دارم و می دانم روزی دلتنگی ات مرا خواهد کشت.

۳۰ تیر ۰۰ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر

شیرین ترین بودی، نه؟

عزیز من، هنوز بعد از همه این روزهایی که گذشت و تمام وقت هایی که حس کردم دیگر نمی‌بخشمت، وقتی به چشم هایت نگاه می‌کنم، مردمک غمگین چشم‌هایم از همیشه بزرگ تر می‌شود. تو هنوز و احتمالا تا ابد برای من شیرین ترین آدم جهانی که با دیدنش قند توی دلم آب می‌شود. به من که توجه می‌کنی، خوشحال ترین آدم روی زمینم و روزهایی که نگاهم نمی‌کنی شبیه بچه های چند ساله بغضم می‌گیرد. تو عزیزترین من بودی و هستی و حتا اگر راهمان جدا شود و دو سال بعد دیگر از کنار هم نگذریم، باز هم می مانی..

۲۹ تیر ۰۰ ، ۱۸:۳۰ ۰ نظر

پیرهن آبی

هنوز جلو چشامه تصویر پیرهن آبی..

۲۹ تیر ۰۰ ، ۱۸:۱۰ ۰ نظر

چشم هایی که دوست دارد..

دوست داشتن دلیل کافی برای ماندن نبود، وگرنه می‌ماند. رفتن هم دلیلی بر دوست نداشتنش نبود.

اگر به رفتن برخاست، او می خواست بگوید: در وهله نخست، نبود هر چیز بهتر از بودنش است، و بودنی که به اندازه کافی بزرگ یا کوچک نباشد، نقطه عطف هیچ اتفاقی نخواهد بود. او میخواست این ها را بگوید که نگفت.

«من از چشم هایش که دوست داشت و از پاهایش که رفت... این ها را فهمیدم»

 

•سیدمحمد‌مرکبیان

۲۷ تیر ۰۰ ، ۱۴:۴۵ ۰ نظر

دوست داشتن تو

_ولی تو واقعا دوستش داری، تو به هیچ آدمی توی زندگیت برنگشتی

و تونستی همیشه از همه آدما بگذری، جز این آدم.

همه ما می‌دونیم که تو این آدم رو واقعا دوست داری.

پس نمیتونی به من بگی که چرا به این آدم گفتم که تو خیلی دوستش داری، چون واقعیت بوده..

 

از میان حرف های امشب.

۲۷ تیر ۰۰ ، ۰۷:۲۹ ۰ نظر