شاید جایی دیگر

بیچاره من..

امروز روی سینه ام سنگینی رو حس کردم که تا به حال تجربه اش نکرده بودم. من برای تو آدم آزاردهنده ای بودم که دعا کردی کاش هیچوقت منو از نزدیک نمی‌شناختی. و گفتی بیچاره کسایی که من رو واقعا دوست دارن. آره. بیچاره کسایی که من رو دوست دارن و بیچاره من.. که این بدترین عذابی بود که می‌تونستم گرفتارش بشم. دوست داشته شدن و آزاردهنده بودنم.

۲۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۵:۵۶ ۰ نظر

جنگ با خودم

این روزای توی جنگم با خودم.

۱۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۴:۲۲ ۰ نظر

عشق تو

عشق تو چشم های مرا کور کرده بود. تو را که ‌می‌دیدم دیگر خودم به چشمم نمی‌آمد.

۳۱ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۳۲ ۰ نظر

تو خونه من بودی؟

دلم برات تنگ شده، جوری که انگار تا حالا دلم برای هیچکس تنگ نشده ولی نمی‌تونم بیام سمتت. سمت تو اومدن قشنگ ترین کار اشتباه دنیاست. حالا که خوابی و چشمای گرد و قشنگت رو روی هم گذاشتی، دارم فکر می‌کنم دیگه واسه کدوم آدم واقعی ای تونستم قشنگ بنویسم و هیچکس جز تو به ذهنم نیومد. تو عشق از دست رفته من، تو صدای خفه شده من، تو شادمهر من، ابی من بودی. تو خونه من بودی که بعد از هر اتفاقی...

یه بار رفتم و دیگه برنگشتم اما کاش بدونی.. کاش بدونی..

۳۱ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۱۱ ۰ نظر

به تو قول دادم

به تو قول دادم که دوستت نداشته باشم. سپس در برابر این تصمیمِ بزرگ وحشت کردم. به تو قول دادم که برنگردم و قول دادم از اشتیاق نمیرم، اما مُردم و بارها برگشتم. بارها تصمیم گرفتم که دست بردارم، اما یادم نمی‌آید دست برداشته باشم...

•نزار قبانی

۱۷ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۵۸ ۰ نظر

بوی مربای توت فرنگی می‌داد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۲۶

دل کوچک من

می‌خوام جلوی دلم وایسم.

۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۴:۵۵ ۰ نظر

سال ۹۹

به رسم هر سال باید بنویسم ولی نمی‌نویسم.

امسال آدم خوبی نبودم. دنبال خوشی‌های موقت بودم که غم‌ها و دردای عمیقی به جا گذاشت برای من و بقیه. از خودم و دنیا دورتر شدم. 

فقط لحظه هایی که حس کردم خوشحالم حتی کوتاه رو می‌نویسم:

نگاه کردن به ستاره های آسمون از سقف ماشین.

راه پله های دانشکده.

بقیه‌شون رو یادم نمیاد اگه بودن :)

همین.

۲۸ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۰۹ ۰ نظر

تمام.

یه بار برای همیشه و تا ابد رهات کردم. که برم دنبال زندگیم. که بری دنبال زندگیت. که سهم غیر من باشی. و همین جا گفتن ازت، نوشتن ازت، هر حسی که ازت مونده رو تموم می‌کنم.

به قول خودت آدما خودشون انتخاب می‌کنن به دوست داشتن کی ادامه بدن.

۱۴ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۳۱ ۰ نظر

حواسم پرت تو شد

بهم گفت این روزا بهترین روزای عمرتن. چرا کنار کسی که انقدر دوستت داره خوش نمیگذرونی؟ به خودم اومدم. فهمیدم چقدر اشتباه رفتم مسیر رو. چقدر بهای الکی دادم به آدمایی که نباید. چقدر یادم نمونده بود کی توی بدترین روزا منو نجات داد. کی بدحالی منو تحمل کرد. چقدر عشق ات رو ندیدم و حواسم پرت فرعیات بود. دیگه دلم نمیخواد پرتِ غیر تو باشم. می‌خوام عشقت رو بپذیرم و درست کنارت بمونم. تویی که همیشه به چشمم زیباترین بودی و صدات زده بودم مسیح..

یه روزی بخاطر این تصمیم ام از خودم تشکر می‌کنم.

۱۴ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۲۹ ۰ نظر