شاید جایی دیگر

دل شکسته من

دل شکسته ام. اما با همین دل شکسته و نا آرامم، سعی می کنم مهربان باشم، دوست داشته باشم، آرام بمانم.

۰۸ مرداد ۰۱ ، ۱۳:۵۰ ۰ نظر

باورم نمیشه

باورم نمیشه وقتی خیلی راحت میتونی منو خوشحال کنی و ازم دریغ میکنی. دلم رو خیلی میشکنی جدیدا خیلی.

۱۷ تیر ۰۱ ، ۰۵:۲۵ ۰ نظر

سیصد و شصت و چهار

امشبم دوباره دلم شکست. وقتی بهم گفت کاش ندیده بودمت و نمیشناختمت یه بار دیگه بهم یادآوری شد که تو خوب نیستی، تو انقدر دوست نداشتنی هستی که پیش خودش بارها به این موضوع فکر کرده. وقتی بهم درباره گذشته گفت که چقدر بهم اهمیت میداده و حالا چقدر اوضاع عوض شده به این فکر کردم که قبل از اینکه این جمله رو بگی چقدر با خودت کلنجار رفتی و چقدر به این اتفاق فکر کردی؟ خیلی؟ من آدم خودخواهی ام، من همه اون بدیایی که تو گفتی بودم آره، تو چطور دلت اومد قلبی که بارها برای خودت تند زده بود رو اینطوری خرد کنی؟ تو چطور تونستی دوست داشتنت رو بکشی و بازم اینجا بمونی؟ امشب دوباره منم تنها شدم. دوباره حس کردم کسی نیست که واقعا دوستم داشته باشه. حس کردم من چقدر خوب نیستم، چقدر اشتباهه همه کارام، چقدر خودخواهم، چقدر پرتوقع ام، دیگه چقدر بدم؟ بهم بگو. بگو بهم. بازم با حرفات تنهاترم کن. بازم یه کاری کن که دورتر و دورتر بشم ازت. بازم قلبم رو بشکن. قلب؟ درباره کدون قلب حرف میزنم؟ جاش خالیه انگار. دیگه همش شکسته و خرد شده. اما اشکال نداره، من تو رو هنوزم با همون تیکه های خرد شده جوری دوست دارم که انگار سالم و خوب و کافیه.

۱۲ تیر ۰۱ ، ۰۳:۰۵ ۰ نظر

سیصد و شصت و سه

این روزا خیلی غمگینم. انقدر غمگین که شاید هر لحظه همه چی رو ول کنم و برم. من تحمل به دوش کشیدن این بار رو ندارم دیگه. اینکه هر روز چیزی رو بخوام که نباید حتی به زبونش بیارم داره منو می‌شکنه. اینکه هر روز این احساسات رو داشته باشم داره منو از بین می بره. هر لحظه ممکنه این سِن رو ترک کنم و بگم خداحافظ، من بالاخره رفتم.

۰۸ تیر ۰۱ ، ۲۰:۴۸ ۰ نظر

سکوت همیشه

امشب به پریدن فکر کردم باز. خیلی جدی. طوری که امکان داشت برم رو پشت بوم و تمومش کنم. از فکرای خودم خسته شدم. عشق تو قشنگ و کافی بود، اما بذار بنویسم که یه دردایی هست که نه میشه نوشت نه میشه گفت. شاید اگه آدم حرف زدن بودم انقدر روی سینه ام حرفای نگفته سنگینی نمی کردن اما امان امان..

۲۴ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۳۲ ۰ نظر

زیبا نبودم برات، نه؟

همین که منو زیبا نمی‌دیدی برای یه عمرم کافی بود که حس کنم خوب و کافی نیستم. اون شبی که بهم گفتی فقط دماغت یکم توی ذوقم میزنه و من چند ساعت گریه کردم باعث شد که فکر کنم دماغم توی ذوق همه میزنه و هیچ کس دیگه منو زیبا نمی‌بینه و ندید انگار از اون به بعد. الان که دارم به عمل و این داستانا فکر می کنم همش اون حرفت توی سرم می چرخه، چون تا قبل اون حرف من واقعا فکر نمی کردم بهش. تو تجربه اولین احساس من بودی و تجربه اولین شکستن دلم. قیافه و ظاهر و دماغ و فلان یجوری بالاخره درست میشه، اما دلی که شکسته چی؟ 

من فکر می کنم همیشه شکسته می مونه.

چون می دونی من حتی اگه زیباترین دختر جهان هم بشم بازم فکر نمی کنم خوبم، چون به چشم تویی که دلم میخواست به چشمت بیام خوب نبودم.

۱۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۰۷ ۰ نظر

باورم نمی‌کنی، نه؟

می‌گفتی انگار همین دیروز بود که موهات رو می‌ریختی تو صورتت. مگه همین دیروز نبود؟ مگه چقدر گذشته از وقتایی که دوستم داشتی؟ وقتایی که می‌تونستی دوستم داشته باشی؟ برای من انگار همین چند ساعت پیش بود چون هنوزم مثل همون روزا دوستت دارم. چون هنوزم یه وقتایی که موهام اتفاقی توی صورتم ریخته میشن یاد کسی جز تو نمیفتم. من دوست داشتنت رو بلد نبودم. دوست داشتن تو هم مثل من سخت بود. اما هنوز بعد از دو سال جات توی قلبم همونجاییه که بود. باورم نمی کنی نه؟ حق داری. آدم خوبی نیستم ولی با بد بودنم تو رو دوست دارم و می دونم که دیگه نمی‌خوای. اما یادت باشه آدم یادش نمی‌ره.. هیچوقت..چه دو سال بگذره چه ده سال چه بیست سال. 

۲۵ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۱۹ ۰ نظر

خداحافظ آبی

می‌سپارمت به زندگی.

امیدوارم بی رحم نباشه باهات.

خداحافظت💙

۲۶ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۰۴ ۰ نظر

کنارت میگذارم

دوستت دارم و کنارت میذارم. امیدوارم آروم بگیرم یه روزی.

۲۱ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۰۷ ۰ نظر

چرا؟

این حق منی که دوست داشتم نبود. خیلی وقتا فکر می کردم تو دوستم نداری ولی حتی فکرشم نمیکردم انقدر نداشته باشی. دلم شکسته و اون پیاما جلوی چشممه. نمیتونم رو پاهام وایسم خیلی وقتا. نمیدونم می تونم ببخشمت یا نه. روزی ده بار از خودم می پرسم که چرا؟ منو از بین بردی. همه زندگیمو بهم ریختی و ازم گرفتی.

۲۰ مرداد ۰۰ ، ۰۷:۳۳ ۰ نظر