مهم نیست چند سال بگذره یا چی بشه. من در نهایت همه چی، میگم من واقعا اونو دوست داشتم. دارم :)
مهم نیست چند سال بگذره یا چی بشه. من در نهایت همه چی، میگم من واقعا اونو دوست داشتم. دارم :)
امروز روی سینه ام سنگینی رو حس کردم که تا به حال تجربه اش نکرده بودم. من برای تو آدم آزاردهنده ای بودم که دعا کردی کاش هیچوقت منو از نزدیک نمیشناختی. و گفتی بیچاره کسایی که من رو واقعا دوست دارن. آره. بیچاره کسایی که من رو دوست دارن و بیچاره من.. که این بدترین عذابی بود که میتونستم گرفتارش بشم. دوست داشته شدن و آزاردهنده بودنم.
عشق تو چشم های مرا کور کرده بود. تو را که میدیدم دیگر خودم به چشمم نمیآمد.
دلم برات تنگ شده، جوری که انگار تا حالا دلم برای هیچکس تنگ نشده ولی نمیتونم بیام سمتت. سمت تو اومدن قشنگ ترین کار اشتباه دنیاست. حالا که خوابی و چشمای گرد و قشنگت رو روی هم گذاشتی، دارم فکر میکنم دیگه واسه کدوم آدم واقعی ای تونستم قشنگ بنویسم و هیچکس جز تو به ذهنم نیومد. تو عشق از دست رفته من، تو صدای خفه شده من، تو شادمهر من، ابی من بودی. تو خونه من بودی که بعد از هر اتفاقی...
یه بار رفتم و دیگه برنگشتم اما کاش بدونی.. کاش بدونی..
به تو قول دادم که دوستت نداشته باشم. سپس در برابر این تصمیمِ بزرگ وحشت کردم. به تو قول دادم که برنگردم و قول دادم از اشتیاق نمیرم، اما مُردم و بارها برگشتم. بارها تصمیم گرفتم که دست بردارم، اما یادم نمیآید دست برداشته باشم...
•نزار قبانی
به رسم هر سال باید بنویسم ولی نمینویسم.
امسال آدم خوبی نبودم. دنبال خوشیهای موقت بودم که غمها و دردای عمیقی به جا گذاشت برای من و بقیه. از خودم و دنیا دورتر شدم.
فقط لحظه هایی که حس کردم خوشحالم حتی کوتاه رو مینویسم:
نگاه کردن به ستاره های آسمون از سقف ماشین.
راه پله های دانشکده.
بقیهشون رو یادم نمیاد اگه بودن :)
همین.
یه بار برای همیشه و تا ابد رهات کردم. که برم دنبال زندگیم. که بری دنبال زندگیت. که سهم غیر من باشی. و همین جا گفتن ازت، نوشتن ازت، هر حسی که ازت مونده رو تموم میکنم.
به قول خودت آدما خودشون انتخاب میکنن به دوست داشتن کی ادامه بدن.